از تبار دليرمردان
بانوى وارسته، حضرت أمّ البنين، فاطمه، دختر حزام، فرزند خالد بن ربيعة بن كلاب است. مادر آن گرامى، ليلا و يا شمامه از خانواده سهل بن عامر بن مالك بن جعفر بن كلاب است كه همه پدرانش، از مردان شجاع و نامدار عرب در منطقه حجازند. همچنين جناب امّ البنين با چند واسطه به عبد مناف، جد اعلاى رسول گرامى اسلامصلىاللهعليهوآله، نسب مىرساند.(1)
ابو الفرج اصفهانى نيز در مقاتل الطالبين از ايشان ياد كرده است.(2) به گواهى تاريخ؛ پدران و داييهاى امّ البنينعليهاالسلام در دوران قبل از اسلام در رديف دليران عرب محسوب مىشدهاند و مورخان، آنان را به دليرى و شهامت در رزمگاههاى نبرد ستودهاند. آنان افزون بر شجاعت و قهرمانى، سالار و سرور قوم خود نيز بودهاند؛ آن چنانكه سلاطين زمان در برابرشان سر تسليم فرود آوردهاند.
بدينگونه است كه خاندان جناب امّ البنينعليهاالسلام در شرافت، شهامت، مردانگى، مهماننوازى و دلاورى، سرآمد رادمردان عصر خود بودهاند. امّ البنين، اين اوصاف والا را از اسلاف خود به ارث برد و با آموختههايش از خاندان وحى عجين كرد و به فرزندانش نيز انتقال داد.
ازدواج با امير مؤمنانعليهالسلام
بعد از آنكه مولاى متقيان، حضرت زهراعليهاالسلام را از دست داد و اشقياى روزگار، آن بانوى بانوان عالم را به شهادت رساندند، فرزندان كوچك آن بزرگوار به مادرى نياز داشتند كه در عين حالى كه همسرى حضرت را عهدهدار مىشود، براى آن عزيزان نيز مادرى مهربان باشد. به همين سبب، امام علىعليهالسلام از برادرش عقيل كه دانشمندى تبارشناس در جهان عرب بود، چنين درخواست كرد: «اُنْظُرْ لِى اِمْرَأَةً قَدْ وَلَدَتْها الْفُحُولَةُ مِنَ الْعَرَبِ لِاَتَزَوَّجَها فَتَلِدَ لِى غُلاماً فارِساً؛ براى همسرىام؛ بانويى از ميان اعراب انتخاب كن كه از نسل دليرمردان عرب باشد و پسرى جوانمرد و شجاع برايم به دنيا آورد.» عقيل نيز بعد از فكر و انديشه به امام پيشنهاد كرد كه با امّ البنين كلابيه ازدواج كند؛ چرا كه در ميان اعراب، شجاعتر از نياكان او يافت نمىشود. مولاى متقيان نيز رأى برادرش را پسنديد و عقيل را به خواستگارى فرستاد.(3)
اهميت شرافت خانوادگى
امام در اين رفتار خود كه به اصالت نژاد يك دختر توجه مىكند، درسى تربيتى نيز به پيروان خود مىآموزد؛ همچنانكه خود فرموده است: «حُسْنُ الْاَخْلاقِ بُرْهانُ كَرَمِ الْاَعْراقِ؛(4) زيبايى اخلاق، دليل [پاكى وراثت و ]فضيلت ريشه خانوادگى است.»
به يقين، توجه به اصالت خانواده، هنگام ازدواج، امرى ضرورى و اجتنابناپذير است و صفات اجداد و والدين، در رفتار فرزندان تأثير خواهد داشت. البته از منظر امامعليهالسلام نه تنها در مسئله مهم ازدواج اصالت خانوادگى ضرورت دارد؛ بلكه در حوزه اداره كشور و حكومتدارى هم كه كم اهميتتر از نهاد خانواده نيست، آن حضرت به اصالت خانوادگى و شرافت و نجابت ريشهدار آن توجه دارد و در نامهاش به مالك اشتر مىفرمايد: «ثُمَّ الْصَق بِذَوِى الْاَحْسابِ وَالْبُيُوتاتِ الصَّالِحَةِ وَالسَّوابِقِ الْحَسَنَةِ ثُمَّ اَهْلِ النَّجْدَةِ وَالشَّجاعَةِ وَالسَّخاء وَالسَّماحَةِ فَاِنَّهُمْ جِماعٌ مِنَ الْكَرَمِ وَشُعَبٌ مِنَ الْعُرْفِ؛(5) همبستگى و پيوست تو با مردم شايسته [و با فضيلت باشد؛ كه در خانوادههاى شريف [رشد كرده] و با حسن سابقه و نيكنامى زندگى كردهاند، مردمى كه اهل رشادت، شجاعت، سخاوت و همت عالى باشند؛ زيرا چنين مردمى، كانون كرامت و شاخه شجره نيكى و فضيلتاند.»
ازدواج فرخنده
عقيل وقتى به خواستگارى ام البنين رفت، خانواده حزام خيلى خوشحال شدند و با افتخار تمام از وى استقبال كردند؛(6) امّا با اين حال، پدر ام البنين با كمال ادب از عقيل مهلت خواست تا در اين زمينه از مادر دختر، شمامه بنت سهيل، و خود دختر سؤال كند.
رؤياى مسرت بخش
وقتى پدر امّ البنين، نزد همسر و دخترش برگشت تا از نظر آنان آگاه شود، متوجه شد دخترش خوابى را كه شب گذشته ديده بود، براى مادرش، چنين تعريف مىكند:
مادر! خواب ديدم كه در باغ سرسبز و پردرختى نشستهام. نهرهاى روان و ميوههاى بسيار در آنجا وجود داشت. ماه و ستارگان مىدرخشيدند و من به آنها چشم دوخته بودم و درباره عظمت آفرينش و مخلوقات خدا فكر مىكردم و نيز درباره آسمان كه بدون ستون، بالا قرار گرفته است و همچنين روشنى ماه و ستارگان و... . در اين افكار غرق بودم كه ماه از آسمان فرود آمد و در دامن من قرار گرفت و نورى از آن ساطع مىشد كه چشمها را خيره مىكرد. در حال تعجب و تحير بودم كه چهار ستاره نورانى ديگر هم در دامنم فرود آمدند.
حزام بن خالد با شنيدن اين رؤياى صادقه دخترش خوشحال شد و به او مژده داد: «لَقَدْ حَقَّقَ اللَّهُ رُؤْياكِ يا بُنَيَّتِى فَاَبْشِرِى بِسَعادَةِ الدُّنِيا وَالْآخِرَةِ؛ دخترم مطمئناً خداى [تبارك و تعالى]، رؤياى تو را به حقيقت مبدل ساخت و سعادت دنيا و آخرت بر تو بشارت باد!» سپس به همسرش شمامه گفت: «آيا دخترمان فاطمه را شايسته همسرى امير مؤمنانعليهالسلام مىدانى؟ بدان كه خانه او خانه وحى، نبوت، علم، حكمت، ادب و اخلاق است. اگر دخترت را، لايق اين خانه مىدانى، اين وصلت مبارك را بپذيريم!»
همسرش گفت: «اى حزام! به خدا سوگند! من او را خوب تربيت كردهام و از خداى متعال خواستارم كه او واقعاً سعادتمند شود. پس او را به مولايم على بن ابى طالبعليهالسلام تزويج كن.»
در نتيجه، آنان با سربلندى و افتخار به عقيل پاسخ مثبت دادند و پيوندى هميشگى بين وى و مولاى متقيان، على بن ابى طالبعليهالسلام برقرار شد. امام علىعليهالسلام در همان آغاز زندگى مشترك، فاطمه كلابيه را كه هنوز دخترى جوان بود، داراى كمال عقل، ايمانى عميق و استوار، اخلاق و صفات عالى و خصلتهاى نيكو مشاهده كرد و مقدم او را گرامى داشت و از صميم قلب در حفظ حرمتش كوشيد.
حضرت امّ البنينعليهاالسلام نيز آيين همسردارى را به نحو شايستهاى انجام داد و افزون بر تربيت فرزندان صالح، اوج وفادارىاش را به امام نشان داد. او بعد از شهادت حضرت علىعليهالسلام با آنكه جوان و از زيبايى ويژهاى برخوردار بود تا پايان عمر به احترام همسر والاقدرش، ازدواج نكرد.(7)
معرفت به مقام اهل بيتعليهمالسلام
بدون ترديد امّ البنينعليهاالسلام، از زنان بافضيلت و عارف به حق اهل بيتعليهمالسلام بود. وى محبتى خالصانه به آنان داشت و خود را وقف دوستى ايشان كرده بود. آنان نيز براى او جايگاهى والا و موقعيتى ارزنده قائل بودند.
امّ البنينعليهاالسلام هنگام برگشت كاروان كربلا به سوى مدينه به بشير گفت: «اى بشير! از ابا عبد اللّه الحسينعليهالسلام برايم بگو.» بشير، خبر شهادت چهار فرزندش را به او داد. وى گفت: «قَطَّعْتَ نِياطَ قَلْبِى، اَخْبِرْنِى عَنْ اَبِى عَبْدِ اللَّهعليهالسلام اَوْلادِى وَمَنْ تَحْتَ الْخَضْراءِ كُلُّهُمْ فَداءً لِاَبِى عَبْدِ اللَّهِ الْحُسَيْنعليهاالسلام...؛(8)[ اى بشير! با اين خبر ناگوار،] بندهاى دلم را پاره كردى. از حسين برايم خبر بده. فرزندانم و هر آنچه در زير آسمان كبود است، فداى ابا عبد اللّه الحسينعليهالسلام باد.» بشير گفت: «خداوند به سبب مصيبت مولايمان امام حسينعليهالسلام به شما پاداش بزرگ عنايت كند.»
اين سخنان امّ البنينعليهاالسلام نيروى ايمان و مقدار پيروى او را از امام حسينعليهالسلام نشان مىدهد. همچنين، اين سخن امّ البنينعليهاالسلام كه «اگر حسينعليهالسلام زنده باشد؛ كشته شدن چهار فرزندم اهميت ندارد»، درجه بلند ديانت او را آشكار مىسازد.(9)
محبت بىشائبه امّ البنينعليهاالسلام در حق فرزندان رسول خداصلىاللهعليهوآله و فداكاريهاى فرزندان او در راه سيد الشهداءعليهالسلام، در اين دنيا نيز مؤثر بود. اهل بيت عصمت و طهارت در احترام و بزرگداشت آنان كوشيدند و از قدردانى نسبت به آنان چيزى فروگذار نكردند.
مادرى مهربان براى فرزندان زهراعليهاالسلام
امّ البنينعليهاالسلام تلاش مىكرد جاى خالى مادر را در زندگى فرزندان حضرت زهراعليهاالسلام بهويژه دو سبط پيامبر اكرمصلىاللهعليهوآله، امام حسن و امام حسينعليهماالسلام پر كند.
فرزندان رسول خداصلىاللهعليهوآله در وجود اين بانوى پارسا، مادر خود را مىديدند و رنج فقدان مادر را كمتر احساس مىكردند. امّ البنينعليهاالسلام، فرزندان دخت گرامى رسول اكرمصلىاللهعليهوآله را بر فرزندان خود - كه نمونههاى والاى كمال بودند - مقدم مىداشت و بخش عمده محبت و علاقه خود را متوجّه آنان مىكرد.
امّ البنين با درك عظمت آنان به خدمتشان قيام كرد و در اين راه از بذل آنچه در توان داشت دريغ نورزيد. همان روز كه پاى در خانه مولا علىعليهالسلام گذاشت، حسنينعليهماالسلام هر دو بيمارى داشتند و در بستر افتاده بودند؛ اما نو عروس خاندان ابو طالبعليهالسلام به محض آنكه وارد خانه شد، خود را به بالين آن دو عزيز عالَم وجود رسانيد و همچون مادرى مهربان به دلجويى و پرستارى آنان پرداخت.
نوشتهاند حضرت امّ البنينعليهاالسلام وقتى به خانه حضرت علىعليهالسلام آمد، به آن حضرت، پيشنهاد كرد او را به جاى فاطمه - كه اسم قبلى و اصلى وى بود - با كنيهاش «امّ البنين» صدا زند تا حسنينعليهماالسلام با شنيدن نام فاطمه، به ياد مادر خويش، فاطمه زهراعليهاالسلام نيفتند و در نتيجه، خاطرات تلخ گذشته در ذهنشان تداعى نشود و رنج بىمادرى آنها را نيازارد.(10)
تربيت فرزندان صالح
امّ البنين در منزل امام علىعليهالسلام داراى چهار پسر به نامهاى عباس، عبد اللّه، عثمان و جعفر شد(11) كه سرور همه آنان حضرت عباسعليهالسلام است كه در چهارم شعبان سال 26 هجرى در مدينه متولد شد.(12)
هر يك از اين چهار جوان تربيت يافته در مكتب امّ البنينعليهاالسلام، در مرحله نخست از اوصاف والاى پدر گرامىشان علىعليهالسلام تأثير پذيرفته بودند و در مرحله بعد از مادر با كمال خود ادب و ايثار را فرا گرفته بودند. هر يك از آنان به تنهايى اسوه رشادت، نجابت، شرافت، جوانمردى، اخلاق و كمالات انسانى بودند.
در هنگام شهادت مولاى متقيان حضرت على بن ابى طالبعليهالسلام فرزند بزرگ امّ البنين، عباس بن علىعليهالسلام در حدود چهارده سال سن داشت و برادرانش از او كم سنتر بودند. بعد از آن، فداكارى مادر بزرگوارشان و رهنمودهاى حسنينعليهماالسلام چراغ راه آنان بود.
اين زن فداكار و ايثارگر، جوانى و نيروى خويش را با تمام وجود، صرف تربيت و حفظ فرزندان مولاى متقيان كرد و بسان مادرى مهربان و دلسوز در خدمت آنها بود. همه فرزندان امّ البنين به شايستهترين وجه تربيت شدند و در نهايت با كمال عشق و علاقه در راه اعتلاى كلمه حق و در ركاب امام به حق، هستى خود را تقديم كردند.
صبر بىنظير
شيخ احمد دجيلى شاعر شهير عرب مىگويد:
اُمُّ الْبَنِينَ وَما اَسْمى مزاياكِ
خَلَدَتْ بِالْعَبْرِ وَالاِيمانِ ذِكْراكِ
اى امّ البنين! چقدر از خصوصيات والايى برخوردارى. به سبب غم و اندوهى كه به تو رسيد و [نيز به سبب] ايمانت، ياد تو جاودانه شد.
به دو نمونه از موارد صبر و بردبارى آن بانوى فرشتهخو در مقابل مشكلات، اشاره مىكنيم:
1. مورخان نقل مىكنند كه روزى امير مؤمنان، عباسعليهالسلام را در دامان خود گذاشت، آستينهايش را بالا زد و امام درحالى كه به شدت مىگريست به بوسيدن بازوان عباسعليهالسلام پرداخت. امّ البنين حيرت زده از اين صحنه، از امام پرسيد: «چرا گريه مىكنيد؟»
حضرت با صدايى آرام و اندوهزده پاسخ داد: «به اين دو دست نگريستم و آنچه را بر سرشان خواهد آمد، به ياد آوردم.»
امّ البنين شتابان و هراسان پرسيد: «چه بر سر آنها خواهد آمد؟»
حضرت با آوايى مملوّ از غم و اندوه و تأثر فرمود: «آنها از ساعد قطع خواهند شد.»
اين كلمات چون صاعقهاى بر امّ البنين فرود آمد و قلبش را ذوب كرد. سپس او با اضطراب و به سرعت پرسيد: «چرا قطع مىشوند؟» امام به او خبر داد كه فرزندش در راه يارى اسلام و دفاع از برادرش، حافظ شريعت الهى و ريحانه رسول اللّهصلىاللهعليهوآله دستانش قطع خواهد شد. امّ البنين به شدت گريست و زنان همراه او نيز در غم، رنج و اندوهش شريك شدند.(13)
در اين لحظه بود كه امّ البنين عظمت و عمق ايمان خود را نشان داد و به دامن صبر و بردبارى چنگ زد و خداى را سپاس گفت كه فرزندش، فدايى سبط گرامى رسول خداصلىاللهعليهوآله و ريحانه او خواهد بود.
2. جمله معروف او هنگام شنيدن خبر شهادت چهار فرزند خويش مقام صبر و تحمل اين مادر را آشكار كرده و زينتبخش صفحات تاريخ كربلا شده است. با آنكه بشير خبر شهادت حضرت ابو الفضلعليهالسلام 34 ساله، عبد اللّه 24 ساله، عثمان 21 ساله و جعفر 19 ساله را به مادرشان مىدهد، وى صبر و بردبارى مىكند و فقط از امام خود مىپرسد.(14)
امّ البنين و اشعار عاشورايى
سيد محسن امين درباره امّ البنينعليهاالسلام مىگويد: «او شاعرى خوشبيان و از خانوادهاى اصيل و شجاع بود.»(15)
هنگامى كه زنها او را با عنوان امّ البنين خطاب مىكردند و به وى تسليت مىدادند، اين ابيات را سرود:
لا تَدْعُوِنِّى وَيْكِ اُمُّ الْبَنِين
تُذَكِّرنِى بِلُيُوثِ الْعَرِينِ
يعنى اى زنان مدينه! ديگر مرا امّ البنين نخوانيد و مادر شيران شكارى ندانيد.
كانَتْ بَنُونَ لِى اُدْعى بِهِمْ
وَالْيَوْمَ اَصْبَحْتُ وَلا مِنْ بَنِينِ
مرا فرزندانى بود كه به سبب آنها امّ البنينم مىگفتند، ولى اكنون ديگر براى من فرزندى نمانده است و همه را از دست دادهام.
اَرْبَعَةٌ مِثْلُ نُسُورِ الرُّبى
قَدْ واصَلُوا الْمَوْتَ بِقَطْعِ الْوَتِينِ
آرى، من چهار باز شكارى داشتم كه آنها را هدف تير قرار دادند و رگ گردن آنها را قطع كردند.
تَنازَعَ الْخِرْصانُ اَشْلائَهُمْ
فَكُلُّهُمْ اَمْسَوا صَرِيعاً طَعِينْ
دشمنان با نيزههاى خود ابدان طيبه آنها را از هم متلاشى كردند و در حالى روز را به پايان بردند كه همه آنها با جسد چاك چاك بر روى زمين افتاده بودند.
يا لَيْتَ شِعْرِى اَكَما اَخْبَرُوا
بِاَنَّ عَبَّاساً قَطِيعُ الْيَمِينِ(16)
اى كاش مىدانستم آيا اين خبر درست است كه دستهاى فرزندم عباس را از تن جدا كردند؟!
و در اشعار ديگرى مىگويد:
يا مَنْ رَاءَى الْعَبَّاسَ كَرَّ عَلى جَماهِيرِ النَّقَدِ
وَوَراهُ مِنْ اَبْناءِ حَيْدَرَ كُلُّ لَيْثٍ ذِى لِبَدٍ
اى كسى كه [فرزند عزيزم]، عباس را ديدهاى كه با دشمنان بزدل در قتال است [و آن فرزند حيدر كرار، پدروار، حمله مىكند] و فرزندان ديگر على مرتضى - كه هر يك نظير شير شكارى هستند - در پيرامون وى مبارزه مىكنند.
نُبِّئْتُ اَنَّ ابْنِى اُصِيبَ بِرَأسِهِ مَقْطُوعُ يَدٍ
وَيْلِى عَلى شِبْلِى اَمالَ بِرَأسِهِ ضَرْبُ الْعَمَدِ
به من خبر دادهاند كه بر سر فرزندم عباس، عمود آهن زدند؛ در حالى كه دست در بدن نداشته است. اى واى بر شير بچه من كه عمود آهنين بر فرق سرش زدند!
لَوْ كانَ سَيْفُكَ فِى يَدَيْكَ
لَما دَنى مِنْكَ اَحَدٌ(17)
پسرم عباس! اگر [دست در تن داشتى و] شمشيرت در دستت بود، كدام كس جرأت داشت كه به تو نزديك شود.
امام باقرعليهالسلام مىفرمايد: «جناب امّ البنينعليهاالسلام بعد از واقعه عاشورا و دريافت خبر شهادت فرزندان رشيدش، و بهويژه خبر شهادت امام حسينعليهالسلام همواره در مدينه، كنار قبرستان بقيع مىآمد و براى آن رادمردان الهى با سوز و گداز خاصى عزادارى مىكرد و ياد و نام آن گراميان را زنده نگه مىداشت. در آنجا مردم مدينه حضور مىيافتند و افزون بر حزن و اندوه در مصيبت حماسهسازان عاشورا، پيامها و سخنان آن بانوى با فضيلت را مىشنيدند تا آنجا كه مروان، از دشمنان اهل بيتعليهمالسلام هم از اشعار و ندبههاى جانسوز امّ البنينعليهاالسلام، متأثر مىشد و گريه مىكرد.
از ويژگيهاى بسيار مهم اشعار امّ البنين، توجه به رويدادهاى سياسى زمان و مسائل مربوط به آن است. وى پس از واقعه عاشورا با استفاده از هنر مرثيهخوانى و نوحهسرايى، توانست نداى مظلوميت و حقطلبى حماسهآفرينان كربلا را به گوش نسلهاى آينده برساند و مردمان غفلتزده را بيدا سازد.
كرامات و مقامات معنوى
از ديگر ويژگيهاى اين مادر با عظمت، مقامات معنوى و كرامات اوست.
در اينجا به يك نمونه از انبوه كرامات آن بانوى عارفه اشاره مىكنيم:
بچهدار شدن يك خانواده حنفى مذهب
در شهر كوت عراق، در منزل خانم حاجيه ام عبد الامير، در دهه دوم محرم الحرام، مجلس عزادارى به نام حضرت امّ البنينعليهاالسلام برقرار بود.
در همان روزها يك خانواده پيرو مذهب حنفى به آن محله آمدند. در ميان آنان خانمى به چشم مىخورد به نام وزيره كه حدود ده سال از ازدواجش مىگذشت و هنوز بچهدار نشده بود و اميد به فرزند داشتن را از كف داده بود. برخى از اهالى محل به او گفتند: «چرا به امّ البنينعليهاالسلام متوسل نمىشوى؟» وزيره گفت: «اين كار سودى ندارد؛ زيرا علم پزشكى از معالجه من ناتوان مانده است. حتى از داروهاى سنتى استفاده كردم و در روز ميلاد زكرياعليهالسلام روزه گرفتم؛ اما سودى نبخشيد.»
آنان گفتند: «هر كس از غذاى سفره امّ البنينعليهاالسلام بخورد و او را در پيشگاه خدا واسطه قرار دهد، خداوند دعايش را مستجاب مىكند. چه اشكالى دارد كه تو نيز چنين كنى. شايد خداوند، نوزاد دخترى به تو عطا كند و به ميمنت امّ البنينعليهاالسلام نام او را فاطمه بگذارى.»
وزيره در حالى كه با سكوت و نگرانى به سوى آنان نگاه مىكرد، يكباره زبانش باز شد و با صداى لرزان گفت: «به اين شرط كه اين قضيه ميان من و شما باشد و شوهر و خانوادهام از آن آگاه نشوند.» آنان گفتند: «بسيار خوب! فردا و يا پس فردا - انشاء اللّه - در منزل حاجيه حضور پيدا كن. در آنجا مجلسى برگزار مىشود كه با خواندن روضه امّ البنين پايان مىيابد.»
وزيره با دنيايى از بيم و اميد، در حالى كه صورت خود را پوشانده بود، از خانهاش بيرون آمد و روانه منزل حاجيه، امّ عبد الامير شد. از شرم، عرق مىريخت و خاطرش پريشان بود. هر قدر كه به جلسه روضه نزديك مىشد، تپشهاى قلبش بيشتر مىشد. صداى روضهخوان گوشهاى او را نوازش مىداد و به رهايى از رنج روحى اميدوارش مىساخت. وى وارد خانه شد و در مراسم روضه شركت كرد.
وقتى روضهخوان از نوحه سرايى فارغ شد، براى بهبودى بيماران دعا كرد؛ آنگاه سفره امّ البنينعليهاالسلام پهن شد. زنان حاضر به غذاهاى موجود در سفره، تبرك مىجستند. آنها گرد سفره نشسته بودند و بهبودى بيماران و برآورده شدن حاجتهايشان را درخواست مىكردند. وزيره با دستانى لرزان، قدرى از خوراكيها را از سفره برداشت و از جايش برخاست و در حالى كه اشكهايش جارى بود، از منزل خارج شد. او و شوهرش در شامگاه به اميد شفا، از آن غذا خوردند.
حدود يك ماه از اين واقعه مىگذشت كه حالات وزيره تغيير كرد و گرفتار سرگيجه و درد سينه شد. تمايلش به غذا كاهش يافت. خوابش زياد و حضورش در جاهاى شلوغ مشكل شد. هر كارى كه به عهدهاش گذاشته مىشد، به سختى انجام مىداد و دلش اضطراب خاصى پيدا كرده بود.
شوهرش مىگويد: «اى وزيره! چه شده است؟ آيا بيمار هستى؟» او پاسخ مىدهد: «نمىدانم.» همسرش او را نزد پزشك مىبرد و پزشك پس از معاينه مىگويد: «چيزى نيست. ناراحتيهاى او نشانه باردارى است و براى اينكه شما مطمئن شويد، فردا به آزمايشگاه مراجعه كنيد.» با شنيدن اين خبر مسرتبخش، هر دو بىنهايت خوشحال مىشوند. شوهر وزيره در حالى كه اشك شوق مىريخت، گفت: «آقاى دكتر! آيا شما اطمينان داريد؟» دكتر با كمال خونسردى گفت: «بله.»
فرداى آن روز، وزيره همراه همسرش، جواب مثبت آزمايش را دريافت مىكنند. پس از آن به خانه مىروند و سجده شكر به جاى مىآورند. خبر باردار شدن وى ميان بستگان منتشر مىشود و شادى، فضاى خانواده را فرا مىگيرد؛ ولى او نذرى را كه براى امّ البنين كرده بود، همچنان در سينهاش پنهان نگاه مىداشت.
سرانجام ماهها سپرى شد و نهمين ماه از ايام باردارى او فرا رسيد. در آغاز فصل بهار و اندكى پيش از اذان صبح، او دخترى به دنيا آورد و همگى خوشحال شدند. وزيره گفت: «براى تبرك جستن به امّ البنينعليهاالسلام نام كودك را فاطمه بگذاريد»؛ اما خويشاوندان شوهرش مخالفت كردند و گفتند: «نام او را عايشه بگذاريد.» براى از بين بردن اختلاف، نام آن كودك را «بُشرى» گذاشتند.(18)
سفر وصل
سرانجام، زندگى سراسر فضيلت، مهر، عاطفه و مبارزه حضرت امّ البنينعليهاالسلام، در حدود ده سال بعد از حادثه كربلا به پايان رسيد. او در طول زندگى با بركت خويش، پيامرسان شهيدان راه فضيلت و تداومبخش راه امامت بود و رسالت خويش را بهطور كامل ادا كرد.
آن بانوى بزرگوار پس از حادثه جانسوز كربلا، بار رسالت سياسى و اجتماعى خويش را در زنده نگه داشتن حماسه جاويدان عاشوراى حسينى به زيباترين شكل ممكن به انجام رسانيد. آن بانوى بزرگوار، در سال 69 هجرى قمرى دار فانى را وداع گفت و در قبرستان بقيع در كنار عمههاى پيامبر (صفيه و عاتكه) و چهار امام معصومعليهمالسلام و ديگر چهرههاى درخشان شريعت محمدىصلىاللهعليهوآله به خاك سپرده شد.(19)
پی نوشت ها :
1) عمدة الطالب، ابن عنبه، النجف الاشرف، منشورات المطبعة الحيدرية، 1380 ق، ص 356.
2) مقاتل الطالبيين، ابو الفرج اصفهانى، النجف الاشرف، منشورات الحيدرية، 1385 ق، ص 53.
3) عمدة الطالب، ابن عنبه، ص 357.
4) عيون الحكم والمواعظ، على بن محمّد ليثى، نشر دار الحديث، ص 228.
5) ]. مستدرك الوسائل، ميرزاحسين نورى، قم، مؤسسه آل البيت، 1408 ق، ج 13، ص 164.
6) العقيلة والفواطم، حسين شاكرى، قم، مطبعه ستاره، 1421 ق، ص17.
7) بحار الانوار، علامه مجلسى، بيروت، مؤسسة الوفاء، 1403 ق، ج42، ص74.
8) تنقيح المقال، شيخ عبداللَّه مامقانى، چاپ قديم، ج2، ص128.
9) همان، ص 128.
10) العقيلة والفواطم، حسين شاكرى، ص 118.
11) بحار الانوار، علامه مجلسى، باب 120؛ أحوال أولاده وأزواجهعليهاالسلام، ج 42، ص 92.
12) العقيلة والفواطم، حسين شاكرى، ص 119.
13) قمر بنى هاشم، عبد الرزّاق مقرّم، نشر حيدريّه، نجف اشرف، 1369 ق، ص 19.
14) همان.
15) أعيان الشيعة، سيد محسن امين، بيروت، دار التعاريف، ج 3، ص 475.
16) العقيلة والفواطم، حسين شاكرى، ص124.
17) ابصار العين فى انصار الحسينعليهالسلام، شيخ محمّد سماوى، زمزم هدايت، 1384 ش، ص 63.
18) ر.ك: چهره درخشان قمر بنى هاشم ابو الفضل العباسعليهالسلام، على ربانى خلخالى، ج 2، با تلخيص.
19) كلمه التقوى، محمّد امين زين الدين، قم، نشر اسماعيليان، 1413 ق، ج 3، ص 511.
يكى از محققان معاصر، مدفن فعلى به نام امّ البنينعليهاالسلام را در قبرستان بقيع نمىپذيرد و مدفن مادر حضرت عباسعليهالسلام را در جاى ديگرى غير از اين موضع مىداند: تاريخ حرم ائمه بقيع، محمدصادق نجمى، نشر شعر، 1385 ش، تهران، صص 276 و 275.
نویسنده : عبد الكريم پاكنيا
منبع : مبلغان